آرامش ابدی

پویا بهاری

آرامش ابدی



درد، طاقتش را طاق کرده بود. دیگر واقعاً بریده بود. این، سی و هشتمین عملی بود که بر روی او انجام می شد. حتی دیگر امکان بی هوشی هم نبود
و باید مثل دفعه پیش، درد طاقت سوز تیغ جراحی را هم تاب می آورد. به یاد حرف دکتر افتاد که خیلی خونسرد می گفت: «نباید انتظار داشته باشی با این عمل ها، مشکلت حل شود؛ این عمل ها فقط یک درمان مقطعی است!»
خدایا! چه می شد مرا هم با دوستان شهیدم می پذیرفتی و از این درد جانکاه... ؛ این جمله هنوز در ذهنش کامل نشده بود که اشک از گوشه چشمش جاری شد و با لحنی عذرخواهانه، آهسته گفت: «الهی! راضی ام به رضای تو»؛ اما این درد، آه! با این درد همیشگی چه باید می کرد...؟ ناگهان، چشمش به پشت پنجره اتاق عمل افتاد که شعری کوتاه بر آن نوشته شده بود:
«طبیبم گفت دردت را دوا نیست           ولی درد مرا درمان حسین است» 
بی اختیار، اشک از چشمانش جاری شد. گریست؛ سیرِ سیر؛ به خود آمد؛ احساس کرد آرامش ابدی، همه وجودش را گرفته؛ گویا دیگر دردی هم احساس نمی کرد!
حکایت آن پاهای آرام
نمی دانم زندگی بر روی آن صندلی چرخ دار چگونه است. بارها آرزو کردم برای یک روز هم که شده، جای تو بودم و دنیا را از منظر تو می نگریستم. احساس می کنم زندگی بر روی آن صندلی، انسان را به گذشته می برد؛ به دوران کودکی.
مگر نه اینکه هرگاه مرا می بینی، به زحمت سرت را بلند می کنی و با لبخندی همیشگی می پرسی: «چطوری جوون؟»
شاید به خاطر همین، این قدر روحت لطیف و قلبت شکننده است!


شهيدان زنده اند

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : .....
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 15:0


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.