وصیت یک شهید دلاور

پویا بهاری

وصیت یک شهید دلاور


یک شب به سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند ولی ما او را نمیشناختیم.
هنگام خواب گفتیم: (پتو نداریم!)گفت: (ایرادی نداره)
یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید.
صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: (برادر خرازی شما جلو بایستید.)
و ما آنوقت تازه او را شناختیم.


شهيدان زنده اند

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 20 خرداد 1393
زمان : 21:55


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.