پویا بهاری

شهید حسین خرازی


اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین علیه السلام را در آغوش بگیریم کلامی و دعایی جزء این نباید داشته باشیم؛ اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.

شهید حسین خرازی


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : چهار شنبه 4 تير 1393
زمان : 20:40


 



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:24
شهیدان


 

چفیه هامان را به یغما برده اند



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:17
شهیدان


در روز تبادل پیکر شهدا یکی از شهدایی که عراقی ها کشف کرده بودند،هویتش معلوم نبود
سردار باقر زاده پرسید:از کجا می گویید این شهید ایرانی است؟
پاسخ عراقی ها حال مان را جا آورد.
ژنرال بعثی گفت همراه این شهید پارچه قرمز رنگی بود که روی آن نوشته بود"یاحسین شهید" ازاین پارچه مشخص شد که ایرانی است.
آری
حتی دشمن هم ما؛ را با عشقمان به حسین(ع)می شناسد
نثار روح پاک همه شهدا صلوات
اللهم صلی علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:12
همنشین از همنشین رنگ می گیرد، خوشا آنکه با تو همنشین است...


همنشین از همنشین رنگ می گیرد، خوشا آنکه با تو همنشین است...



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:4
شهدا شرمنده ایم ...


شهدا شرمنده ایم ...


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:4
شهیدان


یکی از دوستان شهید بابایی می­گوید: من و بابایی هم اتاق بودیم . ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود .رفتم میدان چمن و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش مرا دیدند و شگفت زده شدند . کلنل ماشین را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم . او گفت در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم : خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم .گویا توضیح من برای کلنل قابل قبول نبود او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم . به او گفتم مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند ودر دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندیدند ، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.آقای قرائتی شهید بابایی را الگوی جوانان این دوره معرفی می­کنند و تشویق می­کنند خاطرات این شهید را بخوانند وی می­گوید: خدا شهید بابایی را رحمت کند. ایشان دانشجو بود و در آمریکا درس می‏خواند. سیاست آمریکا این بود که یک بچه‏ ایرانی را با یک بچه آمریکایی در یک اتاق بکنند. می‏گفتند: برای اینکه زبان انگلیسی را خوب یاد بگیرند، این کار را می‏کنیم. اما هدفشان این بود که فرهنگ ایرانی پیروز نشود. یک روز یکی از دوستان شهید بابایی می‏گفت: در اتاق شهید بابایی رفتم و دیدم که ایشان یک طناب بسته است و یک پارچه روی آن انداخته است. گفتم: چرا طناب بسته ‏ای؟ گفت: این آمریکایی به دیوار عکس‏های سکسی می‏زند و شراب هم می‏خورد. من هم نمی‏خواهم آن عکس‏ها را ببینم. ممکن است دیدن این عکس‏ها در روح من تأثیر بگذارد. من به خاطر همین با پارچه بین خودم و او را جدا کرده ‏ام.


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 16:57
شهیدان


با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم.قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم، اما قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستیم بخرم.

آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست. در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا تمیز تمیز شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم.

بچه ها تو سنگر برای خوردن آب در این قوطی نوبت می گرفتند، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود.


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 16:55
شهیدان


حفظ روحیه بچه ها در عین سختی و فشار باعث پیروزی ما شد



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 16:53
شهیدان


الان که دشمن به شکل گروه هایی همچون داعش در اومده و راه شهادت باز شده بازم باید با بستن سربند و گفتن تکبیر آماده قیام بشیم


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 16:51
خلیج فارس - محسن چاوشی




:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 13:21
"خدا حافظ خانوم کوچولو"



"خدا حافظ خانوم کوچولو"


اگـــه جای ایـــن خانوم کوچـــولـــو بودی الان بعد بیســـت سال چه حســـی داشتـــی؟



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 13:12
مام وطن با صدای محسن چاوشی




:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 13:10
تقدیم به روح پاک شهیدان




:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 13:5
حاج سعید قاسمی به روایت قلم و صدای سید شهیدان اهل قلم مرتضی




:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 12:8
نگاه آخر


نگاه آخر


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 10:21
شهیدان


و چـﮧ میفهمــــے از معناے دلتنگـــــے ..

دلتنگـــــے را بایَد از مادران شُهداے گُمنام پُرسید!

ڪَســــے مــــے گُفت :

مادَرم 27 سال است ڪه دَر راهرو نَماز مــــے خوانَد

چون آخَرین بار با برادرم دَر راهرو خُداحافظـــــے ڪَرد و هَر روز مــــے گوید شایَد امروز بیایَد ..


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : دو شنبه 2 تير 1393
زمان : 22:18
شهیدان


حس زندگی یعنی این:
اراده
توکل
امید
شجاعت
هر چی حس مثبته، تو این عکس موج می زنه

خیلی عکس قشنگیه. ان شالله که این بسیجی شجاع صحیح و سالم باشه



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : دو شنبه 2 تير 1393
زمان : 12:17
شهیدان


چند تا شهید توی اردوگاه بودند؛ از آن هایی که در اسارت شهید شدند. رفتیم مرتبشان کنیم، زیر بغل یکیشان را گرفتم که بلند کنم، دیدم روی دستش یک چیزی نوشته: دستش را آوردم بالا.
نوشته بود: «مادر، از تشنگی مردم».


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : دو شنبه 2 تير 1393
زمان : 12:12
شهیدان



شب بود. عملیات والفجر 4 خورده بودیم به میدان مین. وسط میدان مین کسی نشسته بود و بچه ها را به جلو هدایت می کرد. برایم عجیب بود که چرا این جا نشسته. تا کنارش رسیدیم کنجکاو شدم و گفتم چرا خودت جلو نمی روی؟ وقتی دید خیلی اصرار دارم گفت: سرت را پایین بیاور.
سرم را خم کردم گفت: «بابا من پاهام قطع شده نگذار بچه ها بفهمند، روحیه شان خراب می شود»



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : دو شنبه 2 تير 1393
زمان : 12:11
شهیدان


حدود ساعت 6 یک برادر ارتشی که یک لندرور عراقی را به غنیمت گرفته بود، به جای ما آمد و روی جاده که بغلش ما سنگر ساخته بودیم، در فاصله ی 50 متری ما پارک کرد تا با برادران ارتشی تیپ 5 هوابرد صحبت کند. همین که از ماشین پیاده شد، از سینه به بالا قطع شد و حتی ذرات گوشت و مغز سرش روی لباس های دیگر برادران ارتشی و بسیجی ریخت. این اولین بار بود که فردی در مقابلم این گونه به سعادت شهادت دست می یافت.



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : دو شنبه 2 تير 1393
زمان : 12:11
شهیدان


با قمقمه توی کانال پایین می رفت و لب مجروحان را تر می کرد. ریگ گذاشته بود توی دهنش خشک نشود، به هم نچسبد.


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : دو شنبه 2 تير 1393
زمان : 12:10
شهید باقری




:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : یک شنبه 1 تير 1393
زمان : 20:22
ماه


ماه
***


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : یک شنبه 1 تير 1393
زمان : 15:19
شهیدان


با خون دل نوشتم ، نزدیکــ ِ دوست نامه ..

" اِنی رأیتُ دَهرا" ، مِن هِجرکَ القیامة

˙·٠•●♥


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : یک شنبه 1 تير 1393
زمان : 15:16
شهیدان


عاشق رفتن،کی از رفتن پشیمان میشود؟

سه ساله بودم که پدرم از خانه رفت
چیز زیادی برای من و مادرم نگذاشت
فقط گفت که زود بر میگردد
سال ها میگذرد!
پدرم بد قول نبود..



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : یک شنبه 1 تير 1393
زمان : 15:8
شهیدان


دست تو شناسنامه هاشون می بردن

تا که شناسنامه ی ماها باشن.....


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : یک شنبه 1 تير 1393
زمان : 15:5
شهید حبیب الله حاجی رضایی


همه ما امانتی هستیم که باید طی مراحلی
با امتحان شدن در گذرگاه دنیا
به عالم آخرت برسیم.
˙·٠•●♥
"شهید حبیب الله حاجی رضایی"


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : شنبه 31 خرداد 1393
زمان : 21:17
شهیدان


سردار بی ادعا...



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : شنبه 31 خرداد 1393
زمان : 17:24
شهیدان


پدر كودك را بلند كرد و در آغوش گرفت.
كودك هم می خواست پدر را بلند كند.وقتی روی زمین آمد دست های كوچكش را دور پاهای پدر حلقه كرد
تا پدر را بلندكند ولی نتوانست. با خود گفت حتماً چند سال بعد می توانم.
بیست سال بعد پسر توانست پدر را بلند كند.
پدر سبك بود:

به سبكی یك پلاك و چند تكه استخوان


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : شنبه 31 خرداد 1393
زمان : 17:22
شهید مصطفی چمران


شهید مصطفی چمران

من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که دنبال نور است، این نور هر چقدر کوچک باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : شنبه 31 خرداد 1393
زمان : 15:46
شهیدان


آیا می‌توانید این مسئله را حل كنید؟

گلوله‌ای از لوله دوشكا با سرعت اولیه خود از فاصله صدمتری شلیک می‌شود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ كرده گذر می‌كند. معلوم نمایید سر كجا افتاده ‌است؟ كدام زن صیحه می‌كشد؟ كدام پیراهن سیاه می‌شود؟ كدام خواهر بی‌برادر می‌شود؟ آسمان كدام شهر سرخ می‌شود؟...


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : شنبه 31 خرداد 1393
زمان : 15:43
شهیدان


چیزی که هنوز خاطره اش قلب مرا به درد می آورد، دو جنازه ای بود که در آغوش هم جان باخته بودند و بدن هاشان در هم گره خورده بود. پدر و پسری که در آغوش هم به شهادت رسیده بودند . معلوم نبود که پدر برای کمک به پسرش رفته یا پسر برای کمک به پدرش...
رضا رضوانی از رزمندگان جبهه غرب. بازی درا



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : شنبه 31 خرداد 1393
زمان : 15:40
خطاب به داعشی ها


خطاب به داعشی ها :
ما از سبوی شاه دین مجنون و مستیم...
برگـــرد تا ســـــــربند یــــا زهرا نبستیم .



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 16:25
تقدیم به روح بلند سردار شهید مهدی باکری



دستوربود هیچ کس حق ندارد بیشتراز 80 کیلومتر براند

یک شب داشتم می آمدم .یکی کنار جاده دست تکان داد

نگه داشتم سوار شد.
باهم حرف میزدیم

گفت:میگن فرمانده لشگرتون دستور داده تند نروید...راست میگن؟

گفتم:فرمانده گفته؟وزدم دنده چهار.

اینم به سلامتی فرمانده باحالمون!

مسیرمان تا نزدیک واحدمان یکی بود.پیاده که شد دیدم خیلی تحویلش میگیرند

گفتم:کی هستی تو؟



گفت:همان که به افتخارش زدی دنده چهار...!!


تقدیم به روح بلند سردار شهید مهدی باکری


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 16:7
شهیدان.........


پر و بال ما شکسته
***************
گفتم کلید قفل شهــــادت شــکسته اســـــت
یا اندر این زمــانه، در بــاغ بسته اســت؟
خندید و گفت: ساده نباش ای قفس پرست
در بسته نــیست پال و پر ما شکسته است


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 16:6
شهیدان


هدیه به روح پاکش صلوات

آن مرغ خوش آواز چه زیباست به پرواز مبهوت منم،خیره دراو ،چشم ودهن باز

بر خاک منم دلبسته ودر بند حصاری در حسرت پرواز وسراپاهوس وآز

گر آلت پرواز به من نیست عجب نیست مرغ قفسم،نیست مرا عادت پرواز


:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 13:56
التماس


 

هم قد گلوله توپ بود.

گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟

گفت: با التماس!

گفتم : چه جوری گلوله رو بلند می‌کنی میاری؟

گفت: با التماس!

به شوخی گفتم، می‌دونی آدم چه جوری شهید میشه؟

لبخندی زد و گفت: با التماس!

تکه های بدنش رو که جمع می‌کردم فهمیدم چقدر التماس کرده



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 27 خرداد 1393
زمان : 20:19
شهدا


 

شهدا دعا داشتند ادعا نداشتند

نیایـش داشتند نمایش نداشتند

حیا داشتند ریا نداشتند

رسم داشتند اسم نداشتند



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 27 خرداد 1393
زمان : 20:19
اسراف کار شهید نمی‌شود


 

اولین کسی بود که آمد و گفت می‌خواهد معبر باز کند…

چند قدم به سمت میدان دوید و ایستاد.
 
همه فکر کردند ترسیده،

یکی گفت: ‌خب این طفلکی فقط ۱۴ سالشه…

برگشت به سمت ما و پوتین‌هایش را در آورد و گفت: ‌اینها نواند.

به سمت میدان مین دوید

 



:: موضوعات مرتبط: شهیدان، ،
نویسنده : .....
تاریخ : سه شنبه 27 خرداد 1393
زمان : 20:18


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.